سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

علی(علیه السّلام) در سنّت بت شکن - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

علی(علیه السّلام)

در سنّت

بت شکن

داستان را از زبان علی می شنویم:

آن زمان که در مکه بودیم، مسلمانان تحت آزار و شکنجه کافران بودند و ما قدرت مقابله با آنان را نداشتیم، یک شب پیامبر مرا خواست و به من فرمود:

وقتی اهل مکه کاملا به خواب رفتند، برای انجام کاری مهم و پنهانی به کعبه می رویم. آن شب پس از اطمینان از بی خبری و غفلت مشرکان، پیامبر و من - دو نفری - به مسجد الحرام آمدیم و داخل کعبه شدیم. پیامبر به من دستور داد تا بنشینم، آنگاه پای مبارک خود را بر دوش من نهاد، تا آن حضرت را بلند کنم که یکی از بت ها را که در بلندی قرار داشت، سرنگون کند. اما پیامبر دید که من توان آن را ندارم تا آن حضرت را بالا ببرم. پیامبر از دوش من فرود آمد و به من فرمود: پای خود را روی دوش من بگذار تا تو را بلند کنم. من امر آن حضرت را اطاعت کردم. وقتی پیامبر برخاست آنقدر بالا رفتم که بنظرم آمد اگر بخواهم به افق آسمان هم برسم، می توانم. به فراز کعبه رسیدم و در آنجا صورتکی از بت دیدم به رنگ زرد و از جنس مس. از هر طرف کوشیدم، تا بر آن بت مسلط شوم و کارش را بسازم. وقتی به فروافکندن بت، توانایی یافتم، پیامبر فرمود: آن را سرنگون کن. من نیز چنان کردم. بت مسین وقتی سرنگون شد، مثل شیشه ای شکست وخرد شد. سپس از دوش پیامبر پایین آمدم و بسرعت از آنجا دور شدیم و درون خانه پنهان گشتیم. تا مبادا کسی از مشرکین ما را ببیند و از راز ما با خبر شود.(33)

محبوب ترین خلق خدا

محمد بن حجاج از کسانی بود که بر اثر تبلیغاتی که بر ضد علی علیه السلام براه افتاده بود، مرتبت علی علیه السلام را کوچک می شمرد. او همراه باعده ای دیگر، به عیادت انَس بن مالک آمده بود. انس خادم پیامبر بود و مورد احترام مردم. در آن مجلس، سخن از علی علیه السلام به میان آمد ومحمد بن حجاج علی علیه السلام را کوچک شمرد. انس که این سخن را شنید، پرسید این کیست که قدر و منزلت علی علیه السلام را نمی شناسد؟ او را کنار من بنشانید. وقتی پسر حجاج را کنار او نشاندند، انس گفت:

به خدا سوگند، آنچه راکه می گویم راست است:

یک روز که من در محضر پیامبر بودم، اُمّ ایمَنْ خادمه آن حضرت، مرغی بریان آورد. پیامبر پرسید این را برای چه کسی آورده ای؟ ام ایمن عرض کرد: آن را برای شما فراهم کرده ام.

پیامبر فرمود:

اَللّهُمَّ جِئْنی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیکَ وَ اِلَی یأکُلُ مَعی مِنْ هذَا الطّائِر.

بار الها! محبوبترین خلق تو نزد خودت و نزد من را برسان تا با من از این مرغ بریان بخورد.

در این هنگام صدای کوفتن در برخاست. پیامبر به من فرمود: انس، بنگر چه کسی در می زند. من پیش خود گفتم: خدایا کاش مردی از انصار آمده باشد. وقتی در را گشودم، علی را دیدم، راستش دلم نمی خواست علی آن کسی باشد که پیامبر فرموده بود، برای همین، به علی گفتم: پیامبر مشغول کاری است و از ملاقات معذور است. این را گفتم که علی داخل خانه نشود. وقتی برگشتم، دوباره در زدند. این بار هم با خود گفتم: کاش مردی از انصار باشد. اما وقتی در را گشودم با تعجب، علی را دیدم. باز عذر او را خواستم و برگشتم. بار سوم که در را کوفتند، پیامبر به من فرمود: هر کس بود او را داخل کن، تو نخستین کسی نیستی که به قوم خود علاقمند است، او از انصار نیست، او را داخل کن.

من هم رفتم و در را گشودم. علی بود و داخل شد و به دعوت پیامبر بر سر سفره نشست وهمراه آن حضرت از آن مرغ بریان خورد و مشمول دعای پیامبر شد.

محمد بن حجاج که این را شنید، گفت: ای انس به راستی تو خود حاضر بودی و دیدی که چنین ماجرایی رخ داد؟

انس گفت: آری من خود شاهد این ماجرا بودم.

پسر حجاج گفت: با خدای خویش عهد می بندم که از این پس، هرگز مرتبت و منزلت علی را کوچک نشمارم و هر کس که قدر و مرتبت او را نداند، علی را به او می شناسانم.(34)

نشانه نفاق

منافق، کسی است که به دروغ اظهار ایمان می کند، اما در درون کافر است. به این ترتیب شناختن آنان که از دشمنان سرسخت اسلام و مؤمنان بودند، دشوار و چه بسا ناممکن می نماید. اما پیامبر، برای اینکه مؤمنان بتوانند منافقان را بشناسند، نشانه روشنی برای شناسایی آنان معین کرده است.

پیامبر درباره حضرت علی فرمود:

لایحِبُّ عَلِیاً مُنافِقٌ وَ لایبْغِضُهُ مُؤمِنٌ(35)

هیچ منافقی، علی را دوست نمی دارد وهیچ مؤمنی او را دشمن نمی شمارد.

و از همین رو است که حضرت علی خود می فرماید:

وَ اللّهِ اِنَّهُ مِمّا عَهِدَ اِلَی رَسُولُ اللّهِ اَنَّهُ لایبْغِضُنی اِلا مُنافِقٌ وُ لایحِبُّنی اِلا مُؤمِنٌ.(36)

به خدا سوگند، از جمله پیمانهایی که رسول خدا با من نهاده بود، آن بود که جز منافق با من دشمنی نمی ورزد و جز مؤمن مرا دوست نمی شمارد.

و جناب ابوذر هم فرمود:

ما منافقان را با سه نشانه می شناختیم:

  • یا خدا و رسولش را تکذیب کنند،

  • یا در نمازهای جماعت حاضر نشوند،

  • و یا با علی دشمنی ورزند.(37)

شباهت به هارون علیه السلام

وقتی مسلمانان برای جنگ با رومیان آماده حرکت شدند، پیامبر حضرت علی را در مدینه باقی گذارد و فرمود:

علی جان! مدینه در این شرایط جز با وجود من یاتو سامان نمی پذیرد. دشمن منتظر است با خروج من از مدینه، به شهر حمله کند. و من هم به فرمان خدا باید به تبوک بروم. اما اگر تو در مدینه بمانی کسی جرأت حمله به مدینه را نخواهد داشت.

منافقان - همان دشمنان علی - شایعه پراکندند، که چون علی از همراهی با پیامبر در جنگ با رومیان سرپیچی کرده است، پیامبر بناچار برای حفظ آبرو، او را در مدینه گذارده است.

حضرت علی پس از شنیدن این شایعه، فوری سلاح برگرفت، لباس رزم پوشید و خود را به اردوگاه پیامبر رسانید. خدمت حضرت شرفیاب شد و عرض کرد:

ای رسول خدا، دشمن شایع کرده است که شما بخاطر سرپیچی من از رفتن به جنگ، مرا در مدینه با کودکان و پیرمردان و بیماران باقی گذارده اید. اینک من به لشگر پیوسته ام و منتظر فرمان شما هستم.

پیامبر وقتی سخن علی را شنید فرمود:

مدینه جز با وجود من یا تو سامان نمی پذیرد.

و آنگاه افزود:

اَما تَرْضی اَنْ تَکُونَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی اِلا اَنَّهُ لانَبِی بَعْدی؟

ایا راضی نیستی که منزلت تو نزد من همانند هارون به موسی باشد، جز آنکه پس از من پیامبری نخواهد آمد؟(38)

حضرت علی هم در پاسخ رسول خدا عرض کرد:

راضی و خشنود شدم .

و این کلام را سه بارتکرار نمود. سپس به مدینه بازگشت تا مأموریت خویش را به انجام رساند.

این ماجرا به «حدیث منزلت» شهرت یافته است. پیامبر به شیوه حدیث منزلت در مواقف دیگری غیر از تبوک نیز سخن گفته است .گفتنی است، هارون تا زمانی که زنده بود، واجد منزلت خلافت و جانشینی موسی بود، چه در غیبت کوتاه او به هنگام سفر دنیا و چه در غیبت طولانی او به هنگام سفر آخرت. بنا بر حدیث منزلت، علی علیه السلام هم تا زمانی که زنده باشد، واجد مقام خلافت و جانشینی پیامبر است چه در غیبت کوتاه پیامبر مانند جنگ تبوک، و چه در غیبت دائمی ایشان پس از رحلت. هر چند که هارون فرصت خلافت را در غیبت دائمی موسی پیدا نکرد، اما این دلیل بر عزل علی علیه السلام از چنین منزلتی نسبت به رسول خدا صلی الله علیه وآله نیست. که اگر عمر هارون کفاف می داد، مسلماً بلافاصله پس از موسی خلیفه می گردید.

شباهت به عیسی علیه السلام

حضرت علی می گوید : رسول اکرم مرا طلبید و به من فرمود:

یا عَلی! اِنَّ فیکَ مِنْ عیسی - علیه الصلوة و السلام - مَثَلاً، اَبْغَضَتْهُ الْیهُودَ حتّی بَهَتُوا اُمَّهُ، وَ اَحَبَّتْهُ النَّصاری حَتّی اَنْزَلُوهُ بِالْمَنْزِلَةِ الَّتی لَیسَ بِها.

علی جان! در تو شباهتی از عیسی است و آن اینکه : یهودیان چنان درباره اش دشمنی می ورزیدند که به مادرش بهتان و افترا زدند، و مسیحیان آنچنان در دوستی او پیش رفتند که وی را تا مرتبه ای که شایسته آن نبود بالا بردند.

یعنی یهودیان به حضرت مریم تهمت زنا زدند و مسیحیان عیسی را پسر خدا خواندند. درباره حضرت علی علیه السلام هم دیدیم که گروهی او را سبّ و لعن می کردند و عده ای هم او را تا مرتبه خدایی بالا می بردند. امّا پیروان راستین حضرت علی علیه السلام به عنوان «خیر البرّیة» - بهترین مردم - نامدار شده اند. اینان درباره حضرت علی علیه السلام همان اعتقادی را دارند،که درایات قرآن آمده و پیامبرنیز بیان فرموده است. پس از نقل حدیث فوق، حضرت علی علیه السلام خطاب به مردم فرمود:

آگاه باشد، که دو گروه درباره من هلاک می شوند:

یک گروه، آنانکه خود را دوستدار من می دانند، اما سرکشی می کنند و درباره من تندروی می کنند و آنچه را که شایسته آن نیستم، مدّعی می شوند.

و گروه دوم، دشمنانی که به من افترا می بندند و تا آنجا بدگویی می کنند که به من تهمت می زنند.

مردم! آگاه باشید که من پیامبر نیستم و به من وحی نمی شود. اما من تا آنجا که توان دارم، به کتاب خدا و سنت پیامبرش عمل می کنم.

هر فرمانی که درباره اطاعت از خدا به شما می دهم، چه بخواهید و چه نخواهید، باید که از من اطاعت کنید. اما اگر من یا هر کس دیگری شما را به معصیت خدا فرمان داد، هرگز از او فرمان نبرید. فرمانبری فقط در اموری است که روشن است اطاعت خدا در آن است.(39)

داوری درست

قضاوت، امر بسیار دشوار و مهمی است. عده بسیاری در داوری میان دو نفر دچار اشتباه می شوند. اما باید دانست که حضرت علی هیچگاه و در هیچیک از قضاوتهای خود خطا نمی کرد.

علت این امر را از زبان علی علیه السلام می شنویم:

پیامبر به من دستور داد که به یمن بروم و آنان را به اسلام دعوت کنم و احکام خدا و حلال و حرام او را برایشان بیان نمایم. به آن حضرت عرض کردم:

ای رسول خدا، من جوان هستم. مرا به سوی قومی اعزام می فرمایی که در میان آنها حوادث و مشکلاتی رخ می دهد، و ناگزیر باید بین آنها داوری کنم. با این سنّ کم و نداشتن تجربه داوری، ممکن است از عهده انجام این کار دشوار برنیایم.

پیامبر به من فرمود:

چاره ای نیست یا تو باید بروی و یا من.

من هم عرض کردم:

اگر چاره ای نیست امر شما را اطاعت می کنم.

آنگاه پیامبر درباره من فرمود:

إِنْطَلِقْ ، فَاِنَّ اللّهَ یثَبِّتُ لِسانَکَ وَ یهْدی قَلْبَکَ.

علی جان حرکت کن، که خداوند زبان تو را در بیان حق ثابت و استوار می سازد و قلب تو را در داوری درست هدایت می کند.

پس از این فرمایشِ پیامبر، هرگز در درستی داوری میان دو نفر دچار تردید و دودلی نشدم.(40)





تاریخ : جمعه 89/5/22 | 12:33 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.